
رمان ابله دو جلدی
زندگی شاهزاده میشیکین به عنوان یک داستان فرعی در برابر ما قرار داده میشود تنها به این منظور که به لحاظ سمبولیک فناناپذیری او برای ما مشهود و قابل رویت باشد. در حقیقت زندگی او به اندازهی زندگی طبیعت فناپذیر است، طبیعتی که او رابطهی عمیقی با آن داشت. طبیعت شاید فناناپذیر باشد، ولی زندگی شاهزاده قطعا فناناپذیر خواهد بود؛ و این حقیقتی است که باید از طریق یک معنای درونی و روحانی دریافت شود. این حقیقت در مورد او و همهی کسانی که در حلقهی جاذبهی دوروبر او قرار دارند مصداق پیدا میکند. اما این فناناپذیری به معنای کامل بودن طبیعت نیست، گرچه به نظر میرسد خیلی به آن نزدیک باشد، چرا که مفهوم کامل بودن، مفهوم ابدیت را نفی میکند، در حالی که ابدیت اوج شکوه و جلالاش را در فناناپذیری به دست میآورد. زندگی جاودانهای که این رمان به آن گواهی میدهد با فناناپذیری در معنای عام آن تفاوت زیادی دارد. زیرا در معنای عام و رایج، زندگی در اصل فناپذیر بوده و تنها چیزهای فناناپذیر انسان، انرژی، شخصیت و روح در شکلهای مختلف آن است. درست در این معنا است که گوته در گفتگو با اکرمن از فناناپذیری کنشوری حرف میزند. به نظر او طبیعت به ناچار پس از آنکه این کنشوری از ما گرفته شد باید حوزههایی جدیدی از کنشوری را برای ما فراهم آورد.